شهید عبدالحاکم بن رشید
دربیمارستان تفألی به قرآن زدند. «حاکم »آمد. اسمش راگذاشتند عبدالحاکم. انیس قرآن هم شد و قاری قرآن مدرسه. دوستش می گفت: هوا یخ بود، با موتور داشتیم به سمت سپاه آبادان می رفتیم. یهو عبدالحاکم گفت: صبر کن، صبر کن. تا ایستادم مثل فشنگ رفت سمت مسجد. گفتم حتما میره دستشویی و زود برمی گرده. چند دقیقه بعد با صورت خیس اومد. کلاهم رو بش دادم که صورتش رو خشک کنه و با تعجب بهش گفتم: تو این سرما رفتی وضو گرفتی؟ گفت: رضا انگاری یه چیزی گم کرده بودم. وضو نداشتم آروم نداشتم انگار یه طوری بودم.
تاریخ ولادت:-
تاریخ شهادت:3 تیر 1361