اولین فرمانده روحانی دفاع مقدس شیخ محمد حسن شریف قنوتی

 

شیخ شریف در پل خرمشهر ایستاده بود ونیروها را به بازگشت دعوت میکرد وفریاد می زد که برگردید وآماده باشید. به کجا می روید؟خرمشهر را تنها

نگذارید. او می گفت که من لحظاتی پیش با امام خمینی(ره) تماس گرفته ام وبه ایشان قول داده ام ما تا آخرین نفس می جنگیم وتا آخرین نفر مقاومت میکنیم. شریف قنوتی با نا امیدی از اوضاع به همراه راننده اش رضا آلبوغبش با یک وانت از پل خرمشهر گذشتند وخودشان را به داخل خرمشهر رساندند. آنان قصد داشتند خودشان را به خیابان چهل متری برسانند.به میدان فرمانداری که رسیدند متوجه شدند تانکی آنجا ایستاده است شیخ وآلبوغبش فکر کردند آن تانک از نیروهای خودی است دستشان را به علامت پیروزی بالا بردند وبه آنها سلام کردند آنان نیز جواب سلام را دادند شریف قنوتی به رضا آلبوغبش دستور داد وارد خیابان چهل متری شود او هم این کار را کرد در نزدیکی مدرسه ای که چند روز پیش مقر گروه الله اکبر بود به چند سرباز برخورد کردند.در این ماجرا آلبوغبش به لحظه لحظه برخورد شیخ شریف با نیروهای دشمن ونیز نحوه اسارت وسپس شهادت وی توسط بعثی ها اشاره کرده است: «ما اولخیال کردیم آن سربازها ایرانی هستند اما بلافاصله به ما ایست دادند وگفتند «قف »به شریف قنوتی گفتم این ها عراقی هستند شیخ گفت با سرعت برو من پدال گاز را فشار دادم وسرعتم را به نود رساندم آن ها ما را به رگبار بستند وگلوله ای به شیخ وگلوله ای به زانوی من اصابت کرد تعادلم را حفظ کردم شیخ شریف دست به اسلحه برد اما فرصت نشد در همین لحظات یک گلوله آرپی جی هفت به چرخ عقب ماشین اصابت کرد ومنفجر شد کنترل ماشین از دستم خارج شد وماشین واژگون شد وپس از دوبار غلتیدن روی سقف به جدول کنار بلوار چهل متری اصابت کرد وبه حالت اول بازگشت هر دومان گلوله خورده بودیم وبه سختی می خواستیم خودمان را از داخل ماشین بیرون بکشیم در این لحظات چهار پنج نفر از عراقی ها از داخل خانه ها بیرون دویدند چند نفر به سراغ من وچند نفر به سراغ شریف قنوتی رفتند با خودم گفتم منلباس شخصی دارم وعراقی ها کاری با من نخواهند داشت واحتمالا مرا به اسارت ببرند اما نمی دانم چه رفتاری با شیخ خواهند داشت در همین فکر بودم که عراقی ها به طرف شیخ شروع به تیراندازی کردند یک تیر به پاشنه پایش زدند بعد دست وسپس ران هایش را نشانه گرفته وچند تیر زدند ولی از شیخ فقط صدای الله اکبر شنیده می شد عراقی ها با توجه به اینکه توانسته بودند یک روحانی را به اسارت در آورند خیلی خوشحال بودند خیال می کردند امامخمینی را اسیر کرده اند آن ها اطراف شیخ را گرفته بودند ورقص وپایکوبی می کردند وفریاد می زدند : اسرنا الخمینی،اسرنا الخمینی.ما یک خمینی (ره)

 

تاریخ ولادت: 3 تیر 1313

تاریخ شهادت:24 مهر 1359